سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سُبْحَانَکَ یَا اللَّهُ

 

های!:)


روی من شرط ببنــد!
تمام ِدلها را رد کـــرده ام !
چشم بسته این قمــــار را می بَرم ..!
دوست داشتن “تـــو” بی دل است!!

 

 

1

دیروز امروز فردا

همایش زباندوناس، تلسی

من نیستم

|:(

2

بعد یه هفته خیلی سخت ! رفتم کتابخونه

سخت ازین لحاظ که همش بیرون بودم و اصلا تایم استراحت نداشتم. از طرفی هم باید کارای درسیمو پیش می بردم و به جایی میرسوندم و این جمعه تو اون همه کار و بار یه فرصت طلایی بود که ازش استفاده کنم .

صبحش بابا رو رسوندم و خودم راهی کتابخونه شدم. بابا که داشت پیاده میشد گفتم این چرا قاطی کرده؟؟؟ که بابا گفت لابد یکی از درها باز مونده.

هی چراغ راهنما و یکی دوتا چراغ دیگه روشن میشد و بعد از چند دقیقه دوباره خاموش میشد!!!

رفتم یکی دو رو بر ماشین درها رو چک کردم، همه بسته بودن ...گفتم لابد قاطی کرده ، درست میشه و رفتم.

کفپوش خیابونش خوشگل شده ، خارجکیه!

هی خواستم برم جلوتر گفتم شاید جلوتر جای پارک نباشه بیخیال شدم، همون اوایل پارک کردم. آخه پارکینگش هنو درس نشده و مث یه تپه خاکه! ماشین میپوکه!

کیف و وسایلمو برداشتم قفل فرمون زدم و ماشین و قفل کردم و رفتم.

..

دوتا پایان نامه راجع به موضوعی که جدیدا انتخابش کردم گرفتم که هردو بوی کاغذش گلومو اذیت میکرد؛ بس که قدیمی بود! مال سال 74 بود.

یکی دوتا مقاله از نت گیر آوردم. سعی کردم بخونمش اما نمیدونستم چجوری .

هی افکار مختلف میریخت تو ذهنم . اینکه چجوری میخوام تو دو روز یه پروپوزال بنویسم. اصلا چجوری این میخواد عملی بشه . اگه نشه چی. اگه کارم و قبول نکنه چی. اگه همون قبلی بهتر باشه چی.

اصلا شاید همونو قبول کنه . ولی اگه قبول نکنه.... اگه مجبور شم با همون استادی که دکتر ع معرفی کرده بردارم چی. اونوقت همش باید برم یونی و بیام. اگه استادش بد باشه ....

خلاصه چشمم رو مقاله بود، ذهنم نه

گفتم شاید برم یه هوایی بخورم و بیام درس شه، تایم نهار هم بود، رفتم نهار و گذاشتم تو فر و نماز خوندم و رفتم نهار خوری

غذام ته گرفته بود:| این فر هیچوقت تعادل روانی نداره . گاهی سرد ِ سرد، گاهی ته دیگ !

بعد نهار هم نتونستم ذهنمو جمع کنم . خسته بودم . میخواستم برم تو فضای سبز بشینم یکم گریه کنم !

دلم یه آرامش میخواس

یه پشت گرمی

بعد از مکالمات اسی با سامانه پیامکی گویا p; با خودم گفتم همون موضوع قبلی خودمو میبرم پیش دکتر غ  یا قبول میکنه یا نه ! من که با این آشفتگی چیزی م بنویسم درس درمون از آب درنمیاد.

ذهنم اصلا یاری نمیکرد.

چند روز بود میخواستم یه جایزه برا خودم بخرم که مثلا نقش تشویقی و آرامشی برام داشته باشه و بهم انرژی بده

گفتم الان بهترین موقعیته !

ساعت 4 بود وسایلمو جمع کردمو رفتم بیرون

همینطور که داشتم مسیر سمت کتابخونه رو میومدم بسمت ماشین ، تو ذهنم هم برنامه میریختم که الان کجا برم و چی بخرم و چیکار بکنم که بهم خوش بگذره

گل تقدیم شمادوست داشتنمؤدب

تو مسیر هی صدای یه ماشین میومد.. انگار صدای دزدگیرش بود . ولی باصدای ماشین من فرق داشت خداروشکر. صدای دزدگیرش لحظه ای بود انگار جون نداشت نینای نینایشو کامل کنه فقط یه تیکه صداش میومد و قط میشد.

نزدیک تر که شدم صدا هم نزدیک شد. شک کردم ! ینی صدا از ماشین منه؟؟؟! وایستادم جلوی ماشین ...

دوباره صدا اومد ! بعله ماشین گرام ِ بنده بودند که صدای نینای نینایش از دور میومد.:|

رفتم نشستم تو ماشین و اومدم تا تو خیابون ماشین نیومده دور بزنم و برم خونه که ... ! هق! چرا روشن نمیشه!!!! حتی استارت هم نمیزد!حتی شیشه ماشین و هم نمیتونستم بکشم پایین :/

ماشینم مرده بود.

هی صبر کردم ... باز امتحان کردم . دیدم نه کلا مرده.

اینجا بود که به رسم دختر بودنم ...چونان دیگر دختران اولین اقدام مهم رو انجام دادم

زنگیدم به بابا! : باباااااااا ماشین روشن نمیشهههههههه

پوزخند

بهدم بابا گف بشین تا بیام !:دی

بعد دوباره زنگ زد و یکم از حال ماشین پرسید و گف احتمالا با هل دادن روشن میشه ، اگه میتونی یکی و پیدا کن ماشین و هل بده. گفتم باشه ولی میدونستم من اهلش نیستم تو اون متروکه اگه کسی و ببینم که اصولا هم در اون مسیر فقط یک جفت دختر و پسر دیده میشن، حالا بیام به طرف بگم ماشینمو هل بده روشن شه؟ من ؟ عمرا!

یکم نگاه های ملتمسانه اینور و اونور انداختم ، جواب نداد ! :دی

ماشین و قفل کردم و رفتم یکم اونور تر از کتابخونه ، از آقایون آزانسی ه کتابخونه کمک خواستم.

چقد شعورمند بودند! تا گفتم هردوتاشون اومدن کمک !یکم که راه رفتیم آقاهه گف ماشینت پس کو؟؟؟ نکنه همون اول پارک کردی؟

من : :)

پوزخند

تو راه ازم راجبه ماشین پرسیدن و نتیجه این شد که باطری خالی شده

و باید هلش بدیم تا روشن بشه

اولش دوتایی هی ماشین و هل دادن هی روشن نشد

بعد به یه ماشین که تو مسیر بود و منتظر بود تا ماشین من بره کنار گفتن سپر به سپر کنه (ینی با ماشینش ماشین و هل بده بلکه روشن شه) که این راه حل هم جواب نداد. بعد دوباره یکم دیگه هل دادن بازم نشد. یکیشون بهش مسافر خورد رفت. اون یکی هم اومد ماشین آورد کنار و گف اینجوری نمیشه باید کابل برق باشه.

بهدم تچکر کردم و رف.:(

حالا ، من مانده ام تنهااااااااا تنها میان  خیل غم هااااااااااااااااااا یوهوهوهوهوهوهوهوهاااااااااا

شوخی

یکم نشستم تو ماشین . گوشیمم شارژش داشت تموم میشد. به بابا زنگ زدم و گفتم که چی شده و باید کابل باشه.بابا هم گف تو راهم الان میرسم.

بابا که اومد دستش یه کارت بود پرسیدم چیه ، که گفت افتاده بود رو زمین . بردم کارت و تحویل نگهبانی کتابخونه دادم. دوتا عابر ابنک یک دختری بود. هه بنده خدا هردوتا کارتشم با هم گم کرده ؛

بعد با بابا شرو کردیم ماشین و هدایت کردن بسمت مسیر ... که یه پسری که داشت از کتابخونه برمیگشت اومد کمکمون

بنده خدا خیییییییییییلی کمک کرد. دونفر کارگر هم اونجا بودن که گفتن حاجی مام اومدیم کمککککک :)) کرد بودن بنظر .اولش داشتن کاملا خلاف بابا و اون پسره هل میدادن ..کلی کرکرخنده بود :)))

خدا خیرشون بده تا یه مسیری ماشین و هل دادن

روشن نشد:|

پسره گف تواین مسیر سرازیری حتما روشن میشه. نشست پشت ماشین و اون مسیر که هل دادن نیاز نداشت و ماشین بطور طبیعی میرفت و هی تلاش کرد ماشین روشن شه ولی نشد....قابل بخشش نیست

آخرش گف باید کابل باشه

سه تایی وایستادیم هرکی میومد رد شه علامت میدادن که مثلا وایسته برا کمک و اینا کسی وای نمیستاد!:))

پسره گف من میرم ماشینمو میارم ممکنه یکی کابل داشته باشه ولی نخواد از ماشینش مصرف شه .. با ماشین من کابل میزنیم.( پسره نهایت انسانیت و اینا بود )

بابا رفت اونور تر تو مسیر پر تردد علامت میداد که ماشینا نگه دارن ...کسی نگه نمیداشت.دلم سوخت :(

همونطور که کنار ماشین وایستاده بودم موقع رد شدن یه ماشین از مسیر کتابخونه دستم و آوردم بالا... ماشینه نگه داشت!!!

رفتم کنارش ...آقاهه تا من بیام حرفی بزنم گف: مشکل ماشینتون چیه؟

من: (از کجا میدونه مشکل دارم اصلا!) کابل دارین؟

_ : بله

من : ذوقمرررررررررررررررگ ! دوباره پرسیدم جدی کابل برق دارینننن؟؟؟؟؟

آقاهه خیلی سریع ماشینشو نزدیک ماشین آورد و کابل زد و بعد از کلی تلاش بالاخره ماشین روشن شد.

تو این فاصله اون پسری که رفته بود ماشینشو بیاره هم اومده بود که بعد از تچکرات ما رفت.

کابل آقاهه دسته هاش از داغی آب شد و سیم هاشم جدا شد از دسته هاش. فککنم کابلش دیگه بدرد نمیخوره :دی بابا کلی ازش تشکر کرد و خواست حساب کنه که قبول نکرد.

بعد که رفت نشستم تو ماشین گفتم ، تک و توک مرد خوب هم پیدا میشه ها !

ماشین اگه خاموش میشد دیگه روشن نمیشد چون هنوز باطری شارژ نشده بود

 

نکته! یادبگیرید بدرتون میخوره  p;

وقتی باطری خالی میشه باید ماشین بی حرکت روشن باشه تا باطری شارژ شه دوباره.

 

نتیجه!

 هروقت خسته بودید حتما یه زنگ تفریح شاد برا خودتون بذارید کنار که ذهنتون آروم شه

مثل من شوخی

 

3.

ماشین و پارک کردم و اومدم بیرون یه نگاهی بهش انداختم؛ گفتم ایول! عجب پارکی کردم :ماااچ حتی:)) مو به موی جدول، اصن یه سانت هم فاصله نداشت 

تو خیابون کناری خونمون چون تردد ماشین زیاده اینکه کنارتر پارک کنی خودش به امنیت و سلامت ماشین کمک میکنه P;

اومدم خونه یکم استراحت کردم و ساعت 9 رفتم که برم :دی دنبال بابا

:/

پشت ماشین 1 متر جا بود

اما ؛ جلوی ماشین :/

ینی شااااااید به زور 20 سانت جا داشت

شونصد هزار روش بکار بردم بلکه ماشین یجوری از پارک بیاد بیرون، نشد

بعد پیاده شدم یکم موقعیت لاستیک و جدول و خودمو ببرسی کردم

بعد تقریبا هق هق بودم :)) نشستم تو ماشین یکم به خودم روحیه دادم بعد از قوانین ریاضی فیزیک استفاده کردم موقعیت و دوباره تو ذهنم بررسی کردم

دوباره هر راهی به ذهنم میرسید و رفتم

نشد!

ماشین بدددد چسبیده بود به جدول، هرچی عقب جلو میرفتم فقط لاستیک سابیده میشد

زنگیدم دادا کوچیکه اومد

اولش خندید گف پیاده شو خودم بیارمش بیرون (تازه داره میره کلاس رانندگی )

بعد اونم چندین مدل پیشنهاد داد

ولی نشد!

بعد مامان هم اومد

مامان هم گف کاری نداره که

بعد ازینکه حسابی لاستیک سابیده و نازک شد :))) مامان گف شاید ماشین مال همین خونه باشه خب

زنگیدیم و آقاهه اومد بیرون ...

یه نگاه انداخت گفت: این که خیییییییییییییییییییییلی ساده س! چطور نمیتونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سوییچ و بده من

_تو دلم گفتم خداکنه نتونی درش بیاری

یکم ایشون هم لاستیک رو سابید ، بعد پیاده شد گف: الان سوییچ میارم ماشین و ببرم جلوتر (ماشین خودش که جلوی ماشین من بود)

خلاصه یه ساعت بخاطر پارک خوبم علاف شدم

شوخی

 

 

4.

ببخشید هی وقت نمیشد بنویسم خو

...

چند وقت پیش، یکی ازون روزایی که به قول ریسمون خروس خون رفته بودم اداره

داشتم روسریمو باز میکردم و دوباره درستش میکردم که یکی از گلدونای کاکتوس شووووووت شد وسط سالن و گلدونش خورد شد!!

ینی انرژی هسته ای داشت کاکتوسه!

خلاصه مجبور شدم کل زمین و اول جاروبرقی و بعد هم زمین شورشو بکشم

 

چند روز پیش قبل بیرون رفتن از اداره ( باید با چندتا از بچه ها میرفتیم جایی و برمیگشتیم) سریع و بدو بدو آماده شم که بریم

دم آخر تور لب آستین چادرم گرفت به تیغ یه کاکتوس و نمیدونم چجوری شد که دوتا گلدون کاکتوس با هم پخش زمین شد!:| :)) P;

همونجوری گذاشتم بمونه و دویدم بیرونبه امید اینکه یکی بیاد جمعش کنه خخخخخخخ

هیشششششششششکی جمع نکرده بود

فککرده بودن کسی وارد شرکت شده :/ دست نزده بودن به صحنه جرم!

هق وقتی برگشتم رفتم طی آوردم کل زمین و طی کشیدم

 

چقد کاکتوس گرون شده خب ! نمتونم بخرم خب!

نذر دارین نذرکاکتوس کنین بدین من ببرم اداره :))) ثواب داره خدایی:))

 

دیروز رفتم پیش غفارثمر

چقد با شخصیته

ولی چقد این استادا قروفر دارن! اه

ینی اگه الان اول ترم سه بودم خوب بوداااا ولی الان من تو آمپاسم ! درکم نمیکنه !

اینطوری شونصد هفته طول میکشه تا به من اوکی بده

اه

 

6.

اینکه حس کنی آینده ای نیست بدترین حالت ناامیدی ه

 

7.

آهنگ های له کننده که خب اسمشون روشونه ؛ ولی اینکه با آهنگ له نکننده هم له شی باحاله :))

 



[ پنج شنبه 92/7/18 ] [ 12:6 عصر ] [ !شاتوت ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه